ای خفته در چشم تو ، از خشم تو ، اندوه ای رسته در خون تو ، از یاد تو ، افسوس ای با سکوتت سوخته اندیشهء باغ ای نام تو ، از یاد تو ، گلبوتهء شرم ؛ ازمن گریزانی ، بفکر خویشتن باش . در یاد خود گر نیستی ، در یاد من باش . ۲ ای جسته در چشم تو ، از خشم تو ، آذر ای رسته درخون تو ، از یاد تو ، لبخند ای با خروشت سوخته پندار مرداب ای یاد تو ، از نام تو شیرین ترین یاد ؛ ای آنکه پنهان منی ، پیدای من باش . ای آنکه مرداب توام ، دریای من باش . ۳ ای در بهاران ، بیغم از پائیز خون ریز ای باد و برف و سوز و سرمای زمستان خون تو ، از ننگ تو ، لبریز یاد تو ، از نام تو ، بیزار ؛ در آسمانها بوده ای ، یکدم زمین باش . از من ، نه ! از پندار شومت شرمگین باش .