خوب من ، اضطراب کافی نیست ... جسدم رابرایت آوردم
هی بریدی ، سکوت باریدم ... بخیه کردی و طاقت آوردم
در تنم زخم و نخ فراوان است ...سر هر نخ برای پرواز است
.تا برقصاندم ، برقصم من ... او خداوند خیمه شب باز است .
از تبار خروش و طغیان بود ...رشته اتشفشان بر موهاش
چشمهایش عصاره ی خورشید