تو می تواستی
نقش اسمان را برای این پنجره بازی کنی
روزم را روشن کنی
تا من نقشه ی جاده ای را پشت پنجره بکشم
شامگاه
وقتی خاک الود بر م گشتم
نقش ستاره ای را بازی کنی
من پرده ها را بکشم
و تو اتاقم را روشن کنی
بر روی میز
یک بشقاب هم برای تو می گذارم
بعد روبروی یک صندلی خالی می نشینم ونگاهت می کنم
مثل دو اینه ی روبرو
من وجای خالی تو
تا ابد این بازی را ادامه می دهیم
"امیر هوشنگ افتخاری راد"