سالی گذشته است
زان ماجرا که عشق من و او از آن شکفت
زان شام ها که قصه ی تنهایی م شنفت
در آن شب امید
چشمان او به سبزی مرداب سبز بود
در گوش من ترانه نیزار می سرود
آغوش مهر او
گرمای بیکرانه ی ظهر کویر داشت
زان ماجرای تلخ
سالی گذشته است
با آنکه داستان من و او کهن شده ست
با آنکه دوستدار شکارم ولی هنوز
هرگاه بر کرانه ی مرداب می رسم
با تیر سینه سوز
مرغابیان وحشی آنرا نمی زنم
"تمیمی, فرخ"