خط با خون تو آغاز مىشود
از آن زمان که تو ایستاده اى
دین راه افتاد
و چون فرو افتادى
حق برخاست
تو شکستى
و راستى درست شد
و از روانه خون تو
بنیان ستم سست شد
در پاییز مرگ تو
بهارى جاودانه زایید
گیاه رویید
درخت بالید
و هیچ شاخه نیست
که شکوفهاى سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نیست
هیزمى است ناروا بر درخت مانده.
تو راز مرگ را گشودى
کدام گره، با ناخن عزم تو وانشد
شرف، به دنبال تو
لابه کنان مىدود
تو، فراتر از حمیّتى
نمازى، نیّتى
یگانهاى، وحدتى
آه، اى سبز سرخ
اى شریفتر از پاکى
نجیبتر از هر خاکى
اى شیرین سخت
اى سخت شیرین
تو دهان تاریخ را آب انداختهاى
اى بازوى حدید
شاهین میزان
مفهوم کتاب، معناى قرآن...
بگذار بگریم
خون تو، در اشک ما تداوم یافت
و اشک ما صیقل گرفت
شمشیر شد
و در چشمخانه ستم نشست
تو قرآن سرخى
«خونآیه»هاى دلاوریت را
بر پوست کشیده صحرا نوشتى
و نوشتارها
مزرعهاى شد
با خوشههاى سرخ
و جهان یک مزرعه شد
با خوشه، خوشه، خون
و هر ساقه
دستى و داسى و شمشیرى
و ریشه ستم را وجین کرد
و اینک
و هماره
مزرعه سرخ است.
حر، شخص نیست
فصیلتى ست،
از توشهبار کاروان مهر جدا مانده
آنسوى رود پیوستن
و کلام و نگاه تو
پلى است
که آدمى را به خویش باز مىگرداند.
و توشه را به کاروان.
و اما دامنت:
جمجمههاى عاریه را
در حسرت پناه یافتن
مشتعل مىکند
از غبطه سر گلگون حر
که بر دامن توست.
پایان سخن
پایان من است
تو انتها ندارى...
شعر از: على موسوى گرمارودى
سلام.بسیار زیبا بود.