نزدیک آی

نزدیک آی

بام را بر افکن و بتاب که خرمن تیرگی اینجاست

بشتاب درها را بشکن وهم را دو نیمه کن که منم هسته این بار سیاه

اندوه مرا بچین که رسیده است

دیری است که خویش را رنجانده ایم وروشن آشتی بسته است

مرا بدان سو بر به صخره برتر من رسان که جدا مانده ام

به سرچشمه ناب هایم بردی نگین آرامش گم کردم و گریه سر دادم

فرسوده راهم چادری کو میان شعلهو باد دور از همهمه خوابستان ؟

و مبادا ترس آشفته شود که آبشخور جاندار من است

و مبادا غم فروریزد که بلند آسمانه ریبای من است

صدا بزن تا هستی بپا خیزد گل رنگ بازد پرنده هوای فراموشی کند

ترا دیدم از تنگنای زمان جستم ترا دیدم شور عدم در من گرفت

و بیندیش که سودایی مرگم کنار تو زنبق سیرابم

دوست من هستی ترس انگیز است

به صخره من ریز مرا در خود بسای که پوشیده از خزه نامم

بروی که تری تو چهره خواب اندود مرا خوش است

غوغای چشم و ستاره فرو نشست بمان تا شنوده آسمان ها شویم

بدرآ بی خدایی مرا بیاگن محراب بی آغازم شو

نزدیک آی تا من سراسر من شوم

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:17 ب.ظ http://sanamsiz.blogsky.com

وب زیبایست با مطالب جالب

ممنون زیبا می بینی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد