نزدیک آی

نزدیک آی

بام را بر افکن و بتاب که خرمن تیرگی اینجاست

بشتاب درها را بشکن وهم را دو نیمه کن که منم هسته این بار سیاه

اندوه مرا بچین که رسیده است

دیری است که خویش را رنجانده ایم وروشن آشتی بسته است

مرا بدان سو بر به صخره برتر من رسان که جدا مانده ام

به سرچشمه ناب هایم بردی نگین آرامش گم کردم و گریه سر دادم

فرسوده راهم چادری کو میان شعلهو باد دور از همهمه خوابستان ؟

و مبادا ترس آشفته شود که آبشخور جاندار من است

و مبادا غم فروریزد که بلند آسمانه ریبای من است

صدا بزن تا هستی بپا خیزد گل رنگ بازد پرنده هوای فراموشی کند

ترا دیدم از تنگنای زمان جستم ترا دیدم شور عدم در من گرفت

و بیندیش که سودایی مرگم کنار تو زنبق سیرابم

دوست من هستی ترس انگیز است

به صخره من ریز مرا در خود بسای که پوشیده از خزه نامم

بروی که تری تو چهره خواب اندود مرا خوش است

غوغای چشم و ستاره فرو نشست بمان تا شنوده آسمان ها شویم

بدرآ بی خدایی مرا بیاگن محراب بی آغازم شو

نزدیک آی تا من سراسر من شوم

همراه

همراه

تنها در بی چراغی شبها می رفتم

دستهایم از یاد مشعل ها تهی شده بود

همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود

مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد

لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود

تنها می رفتم می شنوی ؟ تنها

من از شادابی باغ زمرد کودکی به راه افتاده بودم

آیینه ها انتظار تصوریم را می کشیدند

درها عبور غمناک مرا می جستند

و من می رفتم می رفتم تا درپایان خودم فرو افتم

ناگهان تو از بیراهه لحظه ها میان دو تاریکی به من پیوستی

صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت درآمیخت

همه تپشهایم از آن تو باد چهره به شب پیوسته همه تپشهایم

من از برگریز سرد ستاره ها گذشته ام

تا در خط های عصیانی پیکرت شعله گمشده را بربایم

دستم را به سراسر شب کشیدم

زمزمه نیایش دربیداری انگشتانم تراوید

خوشه قضا رافشردم

قطرههای ستاره در تاریکی درونم درخشید

و سرانجام در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم

میان ما سرگردانی بیابان هاست

بی چراغی شب ها بستر خاکی غربت ها فراموشی آتش هاست

میان ما هزار و یک شب جست و جو هاست

"سهراب"


ای آسمــان! شــور و نـوای غــربتِ کیست؟

ای آسمــان! شــور و نـوای غــربتِ کیست؟

یاس کبـودامشب، کنار تربت کیست؟

گویـا عـزایِ شمس الشموس است

وقتِ غروب خورشیـد تـوس است

غیر از «رضا» مولای مهجور از وطن کیست؟

جـز او مگـر آواره‌ی دور از وطـن کیست؟

تـا از جــوار جــدش جــدا شد

مشهد برایش کــرب و بـلا شد

ایران مـا از مقدمش، مینــو سـرشت است

ایــن آستــان، باغــی ز گلزار بهشت است

نـــور ولایـــت در مشهدِ اوست

سر بر ضریحش بگذار ای دوست

حکــم ولیعهــدی نبــود آن حکم باطل

خَــطِ شهــادت بــود بــا امضـای قاتل

او را اسیـــرِ این دام کردند

انگور را هم بد نــام کردند

از دشمنش کی انتظاری بیش از این داشت

در این سفر، مولا به مرگ خود یقین داشت

لرزید از اشک چون شانه‌هایش

گفتا بگرینــد پروانه‌هـــایش

مــولا غـــزالِ خانــه‌زادش را نیــاورد

همــراه خــود، حتــی «جواد»ش را نیاورد

همـــانِ پـــاییز چون شد بهارش

معصومه هم ماند چشــم انتظارش

                                                                                                   محمد جواد غفورزاده