وقتی حس می کنم تو لحظه هام حضور داری
وقتی لحظه به لحظه هام پر از هوای توست
وقتی هنوز تو تنها ارزوی دلمی
چرا بیتاب نباشم برای بودنت
چرا دل پر نزنه برای دیدنت
"رها"
من از سرزمینی می آیم
سرا پا عشق
سرزمین مرغکان عاشق
سرزمینی که تنها یک رنگ بر آن حکومت می کند:
"سفید"
رنگ پاکی ها
رنگ خلوص
رنگ بی رنگ بودن
بی ریا بودن
بی غل و غش بودن
کبوتران سرزمین من همه سفیدند
دریاچه های زلال سرزمینم
با رقص قوهای سفید
عشق را به بی رنگی دعوت می کنند
و
نجابت در سفیدی اسبان سرزمینم
خودی نشان می دهد
ترا به این سرزمین دعوتی ست
ترا آغوش به روی تمام سفیدی ها بازست
بیا به سرزمین پاکی ها قدم بگذار
و
بیاموز بی رنگ بودن را
و
فریاد زن :
" من همان بی رنگ بی رنگم"
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم
از عاشق از عارفانه می گویم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می کردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست
من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه می گیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره ایم از به نجواها
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه ی از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش
تو از به شباهت از به زیبایی
بر دیده تشنه ام تو دیدن باش
رویایی, یدالله
سالی گذشته است
زان ماجرا که عشق من و او از آن شکفت
زان شام ها که قصه ی تنهایی م شنفت
در آن شب امید
چشمان او به سبزی مرداب سبز بود
در گوش من ترانه نیزار می سرود
آغوش مهر او
گرمای بیکرانه ی ظهر کویر داشت
زان ماجرای تلخ
سالی گذشته است
با آنکه داستان من و او کهن شده ست
با آنکه دوستدار شکارم ولی هنوز
هرگاه بر کرانه ی مرداب می رسم
با تیر سینه سوز
مرغابیان وحشی آنرا نمی زنم
"تمیمی, فرخ"
ادامه مطلب ...