کسی سرنوشت مرا رنگ کرد
برای سفر، سینه را تنگ کرد
دوباره دلم را کسی راه برد
زچاله درآورد و در چاه برد
دل من ! دوباره هوایی شدی
سفر کردی و کربلایی شدی
تو و این همه عشق و این چفیهها
تو و بوسه بر خاک و این گریهها
تو و اشک و اخلاص و ذکر دعا
تو و این همه سوز بیادعا
چه شد کز شلمچه تو دم میزنی
کنار شهیدان قدم میزنی
بگو در شلمچه خدایش که بود
و جنس دل لالههایش چه بود
مگر خاک آن جا ملکپرور است
مگر آسمانش زجنس زر است
شلمچه ! چه کردی روایت شدی ؟
ضریح بلند زیارت شدی
تمام بشر از تو دم میزنند
به عشق تو در خون قدم میزنند
چه کردی که خاک تیمّم شدی
و سرچشمهی عشق مردم شدی
تو می تواستی
نقش اسمان را برای این پنجره بازی کنی
روزم را روشن کنی
تا من نقشه ی جاده ای را پشت پنجره بکشم
شامگاه
وقتی خاک الود بر م گشتم
نقش ستاره ای را بازی کنی
من پرده ها را بکشم
و تو اتاقم را روشن کنی
بر روی میز
یک بشقاب هم برای تو می گذارم
بعد روبروی یک صندلی خالی می نشینم ونگاهت می کنم
مثل دو اینه ی روبرو
من وجای خالی تو
تا ابد این بازی را ادامه می دهیم
"امیر هوشنگ افتخاری راد"
در اقیانوس نگاهت غرق می شوم
نگاهت را نگیر از من
من این غرق شدن را
به اندازه ی تمام نفسهای زندگیم
دوست دارم
نگاهت بیتابم می کند
و این بیتابی
اوج ارزوی من است
ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه ی بهشت ، اما ... آه
بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه
کنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد
"مهدی اخوان ثالث"
به سقف اتاقت
مهتابی نقره ای اویخته ام
تا اگر امدی
پایت به گلدان نگیرد
از خواب بپرم
ببینم خواب دیده ام!
"رضا کاظمی"